سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهبود روابط عاطفی

عزت نفس یا حرمت نفس (به انگلیسی: Self-esteem)، اصطلاحی در روانشناسی است که بازتاب ارزیابی یا برآورد یک فرد از ارزشهای خود می‌باشد.

عزت نفس، باور و اعتقادی است که فرد، درباره? ارزش و اهمیت خود دارد. حرمت نفس را می‌توان با عوامل مختلف توضیح داد از جمله فردی که حرمت نفس دارد معتقد است که انسان مقدّس است و به دلیل این مقدّس بودن نمی‌توان او را قربانی اعتقادهای دیگران کرد، عامل بعد اینکه همه? انسان‌ها با هم متفاوتند؛ یعنی بین افراد مختلف با نژادها و قومیت‌های مختلف هیچ فرقی وجود ندارد و همین‌طور انسان‌ها با هم برابرند، عامل دیگر خود دوستی و احساس رضایت داشتن از آنچه که هستم و هرچه که هستم و همین‌طور نداشتن شرم و خجالت از وجود خود است. اصولاً می‌توان حرمت نفس را در امور مختلف زندگی شرح داد. افرادی که دارای حرمت نفس پایین هستند در زندگی خود با مشکلات فراوان روبرو می‌شوند.[1] به باورکارل راجرز تمامی انسان‌ها به حرمت نفس و عزت نفس نیازمندند. در درجه? نخست، عزت نفس نشان دهنده? احترامی است که دیگران برای ما قائل‌اند. هنگامی که پدر و مادر به فرزندان خود، توجه مثبت غیر شرطی نشان می‌دهند و آن‌ها را جدای از رفتارهایشان به عنوان انسان‌هایی که از شایستگی‌های درونی برخوردارند می‌پذیرند، در اصل به رشد عزت نفس آن‌ها کمک می‌کنند. اما هنگامی که والدین به کودکان توجه مثبت شرطی نشان داده و در واقع هنگامی آن‌ها را می‌پذیرند که به شیوه? مورد نظر و مطلوب رفتار می‌کنند، کودکان درشرایط ارزشی قرار می‌گیرند و گمان می‌کنند که فقط هنگامی شایستگی دارند که مطابق با خواست والدین رفتار کنند.

عزت نفس یکی از عوامل تعیین کننده رفتار در انسان به شمار می­‌رود در حقیقت برداشت و قضاوتی که افراد از خود دارند تعیین کننده چگونگی برخورد آن‌ها با مسائل مختلف است. فردی که عزت نفس پایین دارد و برای خود ارزش و احترامی قایل نیست ممکن است دچار انزوا، گوشه­‌گیری و یا پرخاشگری و رفتارهای ضداجتماعی شود. عزت نفس را می‌­توان مجموعه­‌ای از افکار، احساسات، عواطف و تجربه‌­ها تصور کرد که در فرآیند زندگی اجتماعی شکل می‌­گیرند. مجموعه هزاران برداشت، ارزیابی و تجربه‌­ای که فرد از خود دارد، باعث می­‌شود که نسبت به خود احساس خوشایند، ارزشمند بودن یا برعکس آن را داشته باشد.

برای آنکه هر شخص توان بالقوه ی منحصر به فردی دارد، کودکانی که به شرایط ارزشی دچار می‌گردند، تا اندازه‌ای در درون خویش احساس ناامیدی می‌کنند. آن‌ها نمی‌توانند کاملاً مطابق با خواست دیگران عمل کنند، و با خود نیز روراست باشند. اما، این به این معنا نیست که ابراز خود ناگزیر به تعارض منجر می‌گردد. به باور کارل راجرز هنگامی که در تلاش برای رسیدن به توان بالقوه? خویش، دچار ناکامی می‌گردیم، به دیگران آسیب می‌زنیم یا به شیوه‌های ضد اجتماعی رفتار می‌نماییم. اگر پدر و مادر و دیگران تفاوت‌هایمان را دوست بدارند و آن‌ها را تحمل نمایند ما نیز آن تفاوت‌ها را دوست خواهیم داشت. حتی اگر ترجیحات، توانایی‌ها و ارزش‌هایمان با یکدیگر متفاوت باشد. اما در بعضی از خانواده‌ها کودکان می‌آموزند که داشتن برخی باورها به ویژه در مورد موضوعات جنسی، سیاسی و مذهبی زشت است. از این رو هنگامی که می‌فهمند مورد تأیید والدین و بزرگ‌ترها نیستند، خود را شخصی نافرمان می‌بینند؛ و به احساس‌هایی چون حماقت و شیطنت دچار می‌شوند؛ بنابراین اگر بخواهند خودپنداره و عزت نفس سازگاری داشته باشند باید احساس‌های خویش را انکار و بخشی از وجود خود را پنهان نمایند. بدین ترتیب خودپنداره? آن‌ها تحریف می‌گردد. بنابه گفته راجرز آگاهی از وجود احساس‌ها و تمایلات ناسازگار با خود پنداره? تحریف شده موجب اضطراب می‌گردد و چون اضطراب ناخوشایند می‌باشد شخص تلاش می‌کند تا وجود احساس‌ها و تمایلات واقعی و اصیل خویش را انکار کند. به باور راجرز مسیر خود شکوفایی به روراست بودن با احساس‌های واقعی، پذیرفتن و عمل نمودن به آن‌ها نیاز دارد و این هدف اصلی روش روان درمانی راجرز یعنی درمان مراجع محور است. او معتقد بود که ما در باره? اینکه چه کسی می‌توانیم باشیم، تصورات ذهنی داریم. این تصورات که خود آرمانی نام دارد مارا برمی‌انگیزد تا تفاوت بین خودپنداره و خود آرمانی را کاهش دهیم.[2]

ریشه‌یابی عزت نفس پایین و دلایل روانشناسان

زدن کودک به او می‌آموزد که نسبت به خود احساس بدی داشته و عزت نفس‌اش را برای همیشه از دست بدهد. زدن کودک به بهانه تنبیه باعث می‌شود که او احساس عجز و ناامیدی کرده و به‌مرور افسرده شود و این در حالی است که «عزت نفس پائین» نیز می‌تواند تا آخر عمر همراه این کودک بماند. ازاین‌رو اگر از کودک اشتباهی سر زد باید در وهله اول حتی ادای کتک زدن را نیز نمایش نداد، چراکه می‌تواند مانند ضربه‌هایی روح او را برای همیشه زخمی‌کند. همچنین کودکان در صورت کتک خوردن کنترل درون خود را ازدست‌داده و همیشه برای تشخیص درست از غلط چشمشان به تصمیم دیگران خواهد بود.[3]

کودک انسانی در 36 ماه اول زندگی به دنبال یک پرسش اساسی است. آیا من خوب هستم یا بد؟ والدینی که تحت عنوان تربیت از روشهایی مثل تنبیه فیزیکی، تحقیر، مقایسه و … استفاده می‌کنند؛ در واقع کودک را به این نتیجه ذهنی و با تکرار این رفتارها به این باور می‌رسانند که "من بد هستم و هر چیز مرتبط با من بد است!". این باور می‌تواند بقدری گسترش یافته و قوت بگیرد که کودک تا پایان عمر نام خود، قیافه و هیکل خود، حرف زدن خود، لباس پوشیدن خود، افکار، احساسات و عملکرد خود و اصولاً هر چیز مربوط به خود را بد، نامناسب، ناکافی و ناشایست بداند. این افراد گاه حتی نادانسته از خود بیزار و متنفرند.

ناتانیل براندن (Nathaniel Branden) یکی از معروف‌ترین روانشناسانی است که در زمینه عزت نفس مطالعه کرده است، خودپذیری را یکی از عوامل مهم در افزایش عزت نفس می‌داند.یعنی به جای اینکه شخص خودش را تحقیر کند، احساسات و افکار و رفتارش را بپذیرید و خودش را دوست داشته باشد. و عامل دوم را داشتن زندگی آگاهانه دانسته است به این معنی که هر آنچه وجود دارد را همان گونه که هست بپذیریم. قبول کنیم که ما نقاط قوت و ضعفی داریم. در زندگی امکاناتی داریم و مشکلاتی هم وجود دارد[4]


هر کس می تواند هر از گاهی در کنترل عصبانیت خود مشکل داشته باشد. ممکن است شما ناامید شوید زیرا در یک پروژه بزرگ اشتباه بزرگی مرتکب شده اید و باید دوباره از ابتدا شروع کنید. شاید شما در رفت و آمد طولانی گیر کرده باشید و یک ساعت با خانه دیر شود. ممکن است از خویشاوندانی عصبانی شوید که تازه نمی توانند خواستار وقت و توجه شما شوند. همه اینها موقعیت هایی هستند که می توانند هر کسی را به فریاد کشیدن فریاد بزنند ، اگر فقط در سرنوشت.

چگونه در مورد افرادی که می دانید مزمن هستند که با تحریکات ناچیز یا ناچیز آمادگی منفجر شدن دارند؟ چه نوع موقعیت هایی باعث می شود تا آنها بیشتر به سطح خشم بالاتر و بالاتر برسند ، یا همیشه در آستانه منفجر شدن از روی هیچ چیز قرار دارند؟ و وقتی عصبانیت خود را رها می کنند ، بعد چه می شود؟ آنها به هیچ وجه به شریک زندگی خود فریاد نکشیدند ، و اکنون شریک زندگی در را پشت سر می گذارد ، اذیت می شود و از اینکه با چنین رفتارهای بی ادبانه و توهین آمیز رفتار شود ، اذیت و انزجار می شود. این رد حتی بیشتر عصبانیت آنها را القا می کند.

چرا ممکن است عصبانیت برای برخی از افراد چنین مشکلی ایجاد کند؟ به گفته روانشناس Nienke de Bles و همکارانش (2019) ، از دانشگاه لیدن در هلند ، منبع عصبانیت مزمن و اپیزودهای عصبانیت ممکن است در اختلالات روانی اضطراب و افسردگی نهفته باشد. به عنوان مثال ، نویسندگان توجه داشته باشند که میزان تحریک پذیری 50? بسیار شگفت آور در بین مبتلایان به اختلال افسردگی اساسی وجود دارد که 26 تا 49? آنها حملات عصبانیت را تجربه می کنند. مبتلایان به دیستمی ، نوعی اختلال افسردگی مزمن اما کم تحرک ، دارای میزان بالایی از حملات عصبانیت هستند که از 28 تا 53 درصد تخمین زده می شود. در بین مبتلایان به اختلال اضطراب یا وسواس فکری نیز میزان بالای خصومت و عصبانیت وجود دارد.

همانطور که از این آمار چشمگیر است ، نویسندگان هلندی معتقدند که داده ها ممکن است ناقص باشد. مطالعات تحقیقاتی با تعیین این درصد ها از اقدامات عصبانیت استفاده می کنند که ، به گفته تیم تحقیق ، به اندازه کافی تأیید نشده اند. در برخی موارد ، این آمار براساس آزمایشات بسیار کوتاه عصبانیت و تحریک پذیری انجام می شد ، از یک مورد واحد تا شاید چهار مورد از ارزیابی دیگری که در ابتدا به منظور بررسی خشم نبوده است.

علاوه بر این ، مطالعات قبلی ، آنچه که به عنوان خشم "صفت" شناخته می شود (تمایل به عصبانیت در تمام مدت) از عصبانیت "حالت" (عصبانیت در زمان آزمایش) جدا نکردند. همانطور که نویسندگان خاطرنشان می کنند ، "تمایز بین بیماران دارای تمایل عصبانی به عنوان یک عامل ثابت در شخصیت ، و بیمارانی که با عصبانیت به یک وضعیت فوری پاسخ می دهند ، از اهمیت بالینی برخوردار است" (ص 260).

رای آزمایش نقش هر دو شکل عصبانیت در اضطراب و اختلالات افسردگی ، د بلس و همکاران. شرکت کنندگان از یک مطالعه طولی در مقیاس بزرگ مستقر در هلند که به مدت چهار سال مردم را دنبال می کرد ، جذب کردند. نمونه اصلی شامل تقریبا 2900 بزرگسال در سنین 18 تا 65 سال است که از انواع سایتهای درمانی در جامعه استخدام شده اند ، اگرچه کنترل هایی نیز وجود داشته است که سابقه زندگی در اختلالات روانی را نداشته اند. اطلاعات مربوط به مطالعه خشم از حدود 2300 نفر بود که در موج چهارم این پیگیری شرکت کردند.

در این مطالعه نه تنها مقیاس های عصبانیت بلکه اقدامات جمعیتی از جمله سوابق تحصیلی ، شاخص توده بدنی ، تاریخ مصرف سیگار ، سابقه زندگی وابستگی و سوء مصرف به الکل و استفاده از مواد مخدر در یک ماه گذشته انجام شد. متوسط ??سن نمونه 46 سال بود و بیشترین سن آنها بین 33 تا 59 سال بود. دو سوم زن بودند. همانطور که انتظار می رود در یک نمونه روانپزشکی ، مبتلایان به اضطراب و افسردگی بیشتر از افراد سیگاری ، توده بدنی بالاتری داشته و از سابقه وابستگی و سوء مصرف به الکل گزارش شده باشند.

برای سنجش خشم صفت ، نویسندگان هلندی از شرکت کنندگان خواستند مقیاس 10 مورد را که در تحقیقات شخصیت مورد استفاده قرار می گیرد ، تکمیل کنند. نیمی از موارد خشم خصیصه ، یک حالت کلی را برای تجربه خشم و درنهایت ابراز آن (خلق و خو) ارزیابی کردند. پنج نفر باقیمانده از آنها پرسیدند که آیا شرکت کنندگان پس از نوعی تحریک ابراز خشم می کنند یا خیر. نمونه موارد صوتی "من به سرعت اذیت می شوم" و "من به سرعت تحریک می شوم." تمایل به ابراز خشم به صورت طغیان ، یا کیفیتی شبیه به حالت ، توسط یک مقیاس گزارشگری که در آن شرکت کنندگان اظهار داشتند ، مورد استفاده قرار گرفت. این که آنها غالباً دچار تحریک ، بیش از حد نسبت به ناراحتی های جزئی ، بیش از حد عصبانیت و عصبانیت نسبت به دیگران ابراز می کردند ، و حداقل یک حمله خشم در یک ماه گذشته داشته اند. برای اینکه به عنوان یک حمله خشم قلمداد شود ، شرکت کنندگان باید علائمی از قبیل احساس اینکه قلب آنها در حال مسابقه است یا نفس نفسانی ، لرزیدن ، احساس سرگیجه ، عرق کردن ، احساس حمله به دیگران و پرتاب یا از بین بردن اشیاء را بررسی می کنند.

منبع


تحقیقات جدید (Chopik & Grimm، 2019) از دانشگاه ایالتی میشیگان نشان می دهد که من به عنوان یک فرد مسن در رتبه بندی پایین تر از رشته پزشکی خودشیفتگی تنها نیستم. این مطالعه طولی توسط ویلیام چوپیک و کوین گریم در جدیدترین شماره روانشناسی و پیری منتشر شده است.

آخرین تحقیقات مبتنی بر طول عمر (2019) در مورد چگونگی تغییر خودشیفتگی از بزرگسالی به بزرگسالی ، قابل توجه است زیرا ، بر خلاف اکثر مطالعات مربوط به خودشیفتگی ، محققان MSU به نمونه های مقطعی تکیه نکردند ، که فقط عکس فوری از خودشیفتگی را نسبت به سالهای گذشته ارائه می دهند. مدت زمان کوتاهی.

ماهیت طولی این تحقیق به جداسازی برخی اسطوره های نسل محور در مورد خودشیفتگی کمک می کند ، مانند حدس و گمان های تفرقه آمیز مبنی بر اینکه "هزاره ها" نسبت به "بومرها" یا برعکس ، خودشیفتگی بیشتری دارند.

محققان با مطالعه نمونه ای از 747 شرکت کننده از نسل های مختلف اعم از سنین 13 تا 77 ساله در یک بازه زمانی طولانی ، تشخیص دادند که صرف نظر از نسلی که متعلق به فردی است ، نوجوانان تمایل دارند صفات خودشیفتگی بیشتری را نسبت به بزرگترها نشان دهند.

همانطور که نویسندگان توضیح می دهند ، "ما دریافتیم که شکل های ناسازگارانه تر خودشیفتگی (به عنوان مثال ، حساسیت ، اراده) در کل زندگی کاهش یافته و استقلال فردی در طول زندگی افزایش یافته است."

پیشگویی اصلی این تحقیق اینست که صفات خودشیفتگی به طور معمول با گذشت زمان و با افزایش سن کاهش می یابد ، صرف نظر از اینکه در چه دهه ای شخصی به دنیا آمد.

ویلیام چوپیک ، استادیار روانشناسی دانشگاه MSU ، گفت: "در فرهنگ ما روایتی وجود دارد که نسل ها بیشتر و بیشتر از خودشیفتگی می شوند ، اما هیچ کس تاکنون به آن نگاه نکرده است یا اینکه چگونه با سن همزمان متفاوت است." و نویسنده اصلی این مطالعه ، در انتشار خبری گفت.

چوپیک و گریم دریافتند که بزرگسالی هنگامی که نوبت به خودشیفتگی می رسد سریعترین دوره تغییر است. به گفته چوپیک ، قوی ترین انگیزه مرتبط با کاهش خودشیفتگی در بزرگسالان جوان به نظر می رسد اولین کار شما و پیوستن به نیروی کار است.

چوپیک گفت: "اتفاقاتی وجود دارد که در زندگی اتفاق می افتد که می تواند افراد را کمی تکان دهد و آنها را وادار به سازگاری با کیفیت خودشیفتگی خود کند." "با افزایش سن ، روابط جدیدی ایجاد می کنید ، تجربیات جدیدی را آغاز می کنید ، خانواده ای را راه اندازی می کنید و مواردی از این دست. همه این عوامل باعث می شوند کسی متوجه شود که همه چیز در مورد آنها نیست." و هر چه پیرتر می شوید ، بیشتر به دنیایی فکر می کنید که ممکن است از آن کنار بیایید. یک احساس وجود دارد که خودشیفتگان متوجه می شوند که اگر می خواهند دوست داشته باشند یا روابط معنادار داشته باشند ، راه رسیدن به آنها هوشمندانه نیست. "

براساس یک مطالعه جدید از دانشگاه آریزونا ، جوانانی که در تلفن های هوشمند خود گیر کرده اند در معرض خطر ابتلا به افسردگی و تنهایی قرار دارند.

یک مرکز تحقیقاتی رو به رشد پیوندی بین وابستگی به گوشی های هوشمند و علائم افسردگی و تنهایی نشان داده است. با این حال ، هنوز مشخص نیست که اعتماد به تلفن های هوشمند پیش از این علائم است یا این که برعکس صحیح است: این که افراد افسرده یا تنهایی به احتمال زیاد به تلفن های خود وابسته می شوند.

در مطالعه‌ای از 346 نوجوان بزرگتر ، از سنین 18 تا 20 سالگی ، محقق متیو لاپیر و همکارانش دریافتند که وابستگی به تلفن های هوشمند گزارش های بالاتری از علائم افسردگی و تنهایی را پیش بینی می کند و نه برعکس دیگر.

Lapierre ، استادیار گروه ارتباطات دانشکده علوم اجتماعی و رفتاری گفت: "راه اصلی اصلی این است که وابستگی به تلفن های هوشمند به طور مستقیم علائم افسردگی بعدی را پیش بینی می کند." "مسئله ای وجود دارد که افراد کاملاً به دستگاه متکی هستند ، از لحاظ احساس اضطراب در صورت عدم دسترسی به آن ، و آنها از این به ضرر زندگی روزمره خود استفاده می کنند."

در این تحقیق که در ژورنال Adolescent Health منتشر خواهد شد ، لاپیر و هم نویسندگانش بر وابستگی تلفن های هوشمند - اعتماد روانی فرد به دستگاه - بیشتر متمرکز شده اند تا استفاده عمومی گوشی هوشمند ، که در واقع می تواند مزایایی را به همراه آورد.

لاپیر گفت: "این تحقیق از این نگرانی من ناشی می شود که بیش از حد توجه به استفاده عمومی از تلفن های هوشمند وجود دارد." "تلفن های هوشمند می توانند مفید باشند. آنها به ما کمک می کنند تا با دیگران ارتباط برقرار کنیم. ما واقعاً سعی کرده ایم تا این ایده وابستگی و استفاده مشکل دار از تلفن های هوشمند را محرک این نتایج روانی قرار دهیم."

پنگfeی ژائو ، دانشجوی استاد ارتباطات ، که همزمان نویسنده این مطالعه با لاپیر و دانشجو دکتری ارتباطات ، بنیامین کاست است ، گفت: دانستن جهت ارتباط بین وابستگی به گوشی های هوشمند و پیامدهای ضعیف روانی بسیار مهم است.

ژائو گفت: "اگر افسردگی و تنهایی منجر به وابستگی به تلفن های هوشمند شود ، می توانیم با تنظیم سلامت روان افراد ، وابستگی را کاهش دهیم." "اما اگر وابستگی به تلفن های هوشمند (قبل از افسردگی و تنهایی) ، همان چیزی است که ما پیدا کردیم ، می توانیم وابستگی گوشی های هوشمند را برای حفظ یا بهبود رفاه کاهش دهیم."

محققان میزان وابستگی گوشی های هوشمند را با درخواست از شرکت کنندگان در مطالعه برای استفاده از یک مقیاس چهار نقطه ای برای ارزیابی یک سری جمله ها ، مانند "من وحشت می کنم وقتی که نمی توانم از تلفن هوشمند خود استفاده کنم" را وحشت می زنم.

شرکت کنندگان همچنین به سؤالات طراحی شده برای سنجش تنهایی ، علائم افسردگی و استفاده روزانه از تلفن هوشمند آنها پاسخ دادند. آنها در شروع مطالعه به سؤالات پاسخ دادند و دوباره سه یا چهار ماه بعد.

محققان می گویند این مطالعه به نوجوانان مسن تر انجام شده است ، به دلایل مختلف به چند دلیل مهم است: اول ، آنها تا حد زیادی با تلفن های هوشمند بزرگ شده اند. دوم ، آنها در یک سن و مرحله گذار زندگی قرار دارند که در برابر پیامدهای بهداشت روانی ضعیف مانند افسردگی آسیب پذیر هستند.

ژائو گفت: "این ممکن است وابستگی به تلفن های هوشمند را برای نوجوانان دیرتر آسانتر کند و تلفن های هوشمند ممکن است تأثیر منفی بیشتری بر روی آنها بگذارند زیرا در حال حاضر در معرض افسردگی یا تنهایی بسیار آسیب پذیر هستند."

محققان گفتند با توجه به تأثیرات منفی بالقوه وابستگی به گوشی های هوشمند ، ممکن است برای افراد ارزش داشته باشد که در صورت لزوم ارتباط خود را با دستگاه های خود و مرزهای خود تحمیل ارزیابی کنند.

ژائو گفت ، به دنبال راه های جایگزین برای مدیریت استرس می تواند یکی از راهکارهای مفید باشد ، زیرا تحقیقات دیگر نشان داده است که برخی از افراد در تلاش برای رفع استرس به تلفنهای خود روی می آورند.

ژائو گفت: "وقتی افراد احساس استرس می کنند ، باید از دیگر روشهای سالم برای مقابله استفاده کنند ، مانند صحبت با یک نزدیک برای گرفتن پشتیبانی یا انجام برخی تمرینات یا مراقبه."

تلفن های هوشمند هنوز یک فناوری نسبتاً جدید هستند و محققان در سراسر جهان همچنان به بررسی چگونگی تأثیرگذاری بر زندگی افراد می پردازند. لاپیر گفت اکنون که محققان می دانند بین وابستگی تلفن های هوشمند و افسردگی و تنهایی ارتباط وجود دارد ، کارهای آینده باید بر درک بهتر دلیل این رابطه متمرکز شوند.

وی گفت: "کاری که ما انجام می دهیم پاسخ دادن به برخی سؤالات اساسی در مورد اثرات روانی وابستگی به تلفن های هوشمند است." "سپس ما می توانیم بپرسیم ،" خوب ، چرا این مورد است؟ "

منبع

فرض کنید از همسر یا نامزدتان می خواهید به یک کلاس یا همایش بهبود فردی مثلا تحت عنوان «چگونه مسائل روزمره زندگی را حل کنیم» .
اما همسرتان هیچ اشتیاقی به این موضوع نشان نمی دهد و تازه شما را مورد شماتت قرار می دهد و می گوید: « ولش کن بابا، حوصله داریا!»

 

در این صورت باید چه کار کنیم؟

اولین و مهم ترین نکته !

این است: «شما نمی توانید کسی را تغییر بدهید، مگر اینکه خودش بخواهد!» این جمله آقای ویلیام گلسر، در تئوری انتخاب، یک اصل مهم برای کسانی است که در زمینه بهبود فردی و رفتاری فعالیت می کنند.

حتی اگر تفنگ هم روی سر کسی بگذارید، نمی توانید او را مجبور به یادگیری کنید.
مگر اینکه خودش هم بخواهد که موضوعی تازه را یاد بگیرد.
بنابراین با دعوا، بداخلاقی و گفتن حرف هایی مثل «اگه نیای دیگه دوستت ندارم» و «توهمیشه با حرفای من مخالف بودی» نمیتواند اثر مثبتی داشته باشد.

 

نکته دوم!

اگر به این عبارت دقت کنیم می بینیم نوشته «بهبود فردی!» بنابراین ابتدا هر تغییری را از خود باید آغاز کنیم.
حتما کسانی را دیده اید که به یک کلاس آموزشی رفته اند و سپس می خواهند به کل اعضای خانواده آن را یاد بدهند و همه مشکلات را حل کند!

میخواهید بدانید چگونه می  توانید دیگران را با خود همراه کنید؟

توصیه من این است. با یادگیری مهارت های بهبود فردی، زندگی خود را آنقدر بهبود ببخشید که دیگران تحت تاثیر قرار گیرند و از شما بپرسند «چی شد که به اینجا رسیدی؟»

البته ممکن است بپرسید پس چرا خیلی ها تغییری نمی کنند؟ پاسخ این است. یا آموزش آنها مشکل داشته یا خود آنها درست آموزش ندیده اند.

 

 

بنابراین ابتدا خود را تغییر بدهید. اما این را به بقیه لازم نیست بگوئید.
آنها خود، این تغییرات را در شما به مرور زمان می بینند و اشتیاق پیدا می کنند که خودشان هم تغییر کنند.
مثلا من خودم در دبیرستان و راهنمایی به شدت شلوغ و به قول معروف شروشیطان بودم و بلد نبودم این شیطنت را چطور کانالیزه کنم!
اما اکنون یادگرفته ام که چطور با بهبود فردی خودم، دیگران را تحت تاثیر قرار دهم و تجربیات ارزشمندم را در این زمینه در اختیار دیگران قرار دهم. آیا من تغییرات زندگی ام را همه جا فریاد زدم؟ خیر!
من تنها خودم را تغییر دادم و به این ترتیب همه این تغییرات دیدند و اکنون مشتاقند که بتوانند خودشان را تغییر دهند.

جمله معروفی از یک کشیش هست با این مضمون: «کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است و من باید انگلستان را تغییر دهم.
بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم و در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده را متحول کنم،
و اینک در آستانه مرگ هستم فهمیدم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم !!»

این موضوع را می توانید در زندگی روزمره خودتان هم ببینید. مثلا کسانی که عقاید دینی یا شخصی خودشان را به زور می خواهند در مغز شما فرو کنند! حتما شما هم از دست آنها کلافه شده اید!

 

نکته سوم!

آموزش برای این است که خود را تغییر دهید. آموزش چماقی برای کوبیدن در سر دیگران نیست!

منظور چیست؟ حتما دیده اید کسانی را که فکر می کنند چون در زمینه ای خاص مطالعه کرده اند، از دیگران بیشتر می فهمند و دائما در حال ایراد گرفتن از دیگرانند! آنها آدم های خطرناکی هستند!

بنابراین آموزش باید به گونه ای باشد که:

  1. بدانیم چماقی برای تخریب دیگران نخواهد شد.
  2. اول از همه از خودمان تغییر را شروع کنیم.
  3. کاری به دیگران نداشته باشیم. بر دیگران با رفتارهای خوبمان تاثیر بگذاریم. نه با نصیحت و غرولند و ایراد گرفتن!

میخواهم با یک داستان و رویداد شخصی این بحث را به اتمام برسانم:

یادمه وقتی ازدواج کرده بودم، همسرم چندان علاقه ای به بهبود فردی نداشت. من میتوانستم او را شماتت کنم و بگم مثل من باش!

اما به جای اینکار یادمه یکی از بهترین کتاب های مارتین سلیگمن به نام خوشبینی آموخته شده رو خوندم. این کتاب و سایر کتاب هایی که میخواندم تاثیر خود را روی من گذاشت و به زودی همسرم پی برد که دچار تغییرات بسیار خوبی شده ام.
او از من خواست کتاب هایم را در اختیار او هم قرار دهم تا بخواند. او تا آن موقع کتاب های بهبود فردی نخوانده بود.
اما من سعی کردم آنقدر خودم را ارتقا بدهم و بالا ببرم که او را با خودم به بالا بکشم! بنابراین ارتباطم را روز به روز با او بهتر کردم، لحظه به لحظه به او عشق بدهم و حالشو بهتر کنم.
نتیجه این شد که او حتی از من جلو زد و هر روز کتاب های بیشتری میخواند. حتی بعد از مدتی من از او چیزای زیادی یاد میگرفتم و رفتارهای بعضا اشتباهم را به من یادآور می کند.

در یک کلام: خود را تغییر بدهید، تا دنیا را تغییر بدهید.

منبع